پيام‌هاي اتاق

سلام...ممنون :)...داستان بگم؟يامثل شماخاطره؟

خاطره:)

خاطره ي من:من خاطره ي خاصي ازجن هاندارم بجزچندسال پيش كه وقتي نصف شب بيدارشدم يه دختربچه اي روديدم كه داشت ميرفت طرف آشپزخونمون...بايه روسري قرمزكه باله هاي روسريشوپشت سرش بسته بود...من ازترس پتوروكشيدم سرم وشروع كردم بسم الله گفتن.../البته باباوداييم ازجن هاخاطرات زيادي دارم...چون خونه ي ماتقريبا6يا7سال پيش جن داشت...بابام كارش جوريه كه چندماه ياچندسال يه

بارميادخونه...زمانيكه من وداداشم كوچيك بوديم داييم بخاطراينكه ماومامانم نترسيم شباميومدخونه ماميموند...جن هاهم تازورشون ميرسيداذيتش ميكردن...مثلاشباكه خواب بودپاشوميبردن بالاويكدفعه ولش ميكردن وكاراي امثال اين..

هههههههههه ه هه

:))

سلام چقدر ب من خوشامد گفتين

سلام نازنين به خدا من خيلي وقته وقت نکردم به اتاق سربزنم اتاق خودته:)

ohom

چه خبر؟

چقدراينجاشلووووغه!!!!همه هرروزبه اين اتاق ميسرن:دييييي...اقاي مديرچرامطلب جديدنميذاريد؟؟؟